سلام پارسی بلاگی ها
من باران کوچولوام
تو یه شب بارونی زمستونی به دنیا اومدم
منکه نمی دونم وبلاگ چیه حتی نمیتونم تلفظش کنم:))) ولی بابایی میگه وبلاگم هم سن خودمه
میگه اولین روزی که بدنیا اومدی این شکلی بودی:) :
این لحظه داشتم فکر میکرم که اینجا کجااااست که من اومدم؟؟ چشامو به زور باز نگه می داشتم آخه به روشنایی عادت نداشتم:)
منکه نیدونم ولی تو دنیای آدم بزرگا به این میگن قنداق(چگد سخته تلفظش -_- )
میگن کار مامانی هامه... خودشون دوس دالن من قنداقشون کنم؟ گوششون بدهکار نبود میگفتن واسه پاهات خوبه
نگا چه ناز خوافیدم آخه از راه دوری اومده بودم... از سفر به دنیای آدما خسده شده بودم
باز دوباله بیدال شدم یه سرکی به دنیای اطرافم بندازم... اونقدرام که فکر می کردم بد نبودا... چه لباسای رنگارنگی چه پتوی گشنگی... منکه نیدونستم چه رنگی ن ولی گشنگ بودن
عه اینجا لباسم عبض شده این چه رنگیه مامانی چه موهایی داشتما بگید ماشالله :))
شنیدین میگن خرس گنده؟ حالا این خرس کوچولوئه ولی من باز پیشش کوچولوترم فک کنم ازش تلسیدم گلیه کردم
آخیش اینجا بهد گلیه خوافم برده چگده چسبیدا
چه عسک نوستالژیکی بح بح مامانی میگه اینو خودش گلفته ازم
ماشالله به چشماش.. ماشالله به خندش ببینید چه خوف نیدا میتنم به دوربین یاد بجیرید
آخه بچه ی به این نوزادی و کوچکولویی رو اینجوری مینشونن؟ عایا پدر؟ عایا مادر؟ نناه دالم خووو انتظار داشتید لبخند ژکوندم بزنم براتون
اوخی لباس بنفشام یادگار عمه جوووونم (از اتاق فرمان اشاره می کنن عمه ذوق مرگ شد )
آخیش خسده شدم بذارید یکم لالا کنمم
خب حالا سرحااال شدم بلاتون می خندم ذوق کنید
مامانی بابایی
دوستون دالم
پ.ن: بچه ها اینا تازه عسکای روزای اول زندگیمه ان شاء الله منتظر عسکای بهدیم باشید خوشحال شدم از دیدنتون